انقلاب و اصلاح طلبي


اصلا انقلاب، يعني يک حرکت بزرگ و رو به جلو، که اين حرکت هرگز ايستايي ندارد و به طور دايم پيشرونده است؛ اين پيشروندگي يعني همان اصلاح طلبي. البته اگر آمريکاييها بخواهند بيايند به ما درس اصلاح بدهند و بگويند شما اين کارها را بکنيد تا اصلاح طلب باشيد. بديهي است که ما قبول نمي کنيم، زيرا آن چيزي که او اصلاح طلبي مي داند، عين ارتجاع به گذشته است. اگر امروز به جاي حکومت مردمي پر نشاط مستقل شجاع جمهوري اسلامي در اين کشور، يک حکومت پادشاهي مرتجعانه ي مطيع غرب بود، اينها آن را اصلاح طلب مي دانستند. آن گونه اصلاح طلبي براي خودشان خوب است. اگر آن نوع اصلاح طلبي خوب است، بروند براي خودشان عمل کنند.
اصلاح طلبي - با معناي درست اين کلمه جزو لاينفک انقلاب است و يک دانشجوي مسلمان نمي تواند اصلاح طلب نباشد اصلاح طلبي يک پز سياسي نيست؛ از اين به عنوان يک پز سياسي و وسيله اي براي جذب دل اين و آن نبايد استفاده کرد؛ از آن براي موجه کردن چهره نبايد استفاده کرد. اصلاح طلبي، يک تکليف و يک مجاهدت است. دولت و ملت موظفند اصلاح طلب باشند؛ البته اجازه ندهند که اصلاح طلبي را ديگران براي آنها تعريف کنند؛ خودشان بايد اصلاح خودشان را بشناسند، جستجو کنند، تشخيص بدهند و تعريف کنند.
نقطه ي مقابلش هم اصلاح طلبي آمريکايي و اصلاح طلبي بيگانه پسند است. يکي از حرفهايي که امروز محور جنگ رواني دشمن است که لازم است آن را بگويم - اين است که مي گويند نسل سوم انقلاب از ايده هاي انقلاب جدا شده است! بعد به دنبالش يک فلسفه هم مي گذارند - مثل همه ي فلسفه هاي قلابي و دروغين و جعلي که فقط براي توجيه يک حرف دروغ و غلط درست مي کنند تا کسي جرأت نکند بگويد اين حرف غلط است؛ مي گويند اين حرف متکي به يک فلسفه است! آن فلسفه چيست؟ آن فلسفه اين است که همواره در همه ي انقلابها، نسل سوم از آن انقلاب رو برگردانده اند؟ حرف دروغ، حرف غلط، حرف چرند! کلام انقلابها را مي گوييد؟ در سال 1879 در فرانسه انقلاب شده، اما نه نسل سوم، نه نسل دوم، بلکه همان نسل اول انقلاب برگشتند! بعد از چهار، پنج سال، يک حرکت عليه انقلابيون اول به وجود آوردند و سه، چهار سال قدرت را قبضه کردند؛ باز بعد از چهار پنج سال عليه آنها فعاليت شد؛ به سال 1802 که رسيد، آن چنان ماهيت اين انقلاب دگرگون شده بود که کسي مثل ناپلئون توانست بيايد و تاج پادشاهي را روي سرش بگذارد! يعني کشوري که عليه سلطنت مبارزه کرده بود و لويي شانزدهم را زير گيوتن گذاشته بود، بعد از ده، دوازده سال وضعش به گونه اي شد که ناپلئون بناپارات آمد و تاج شاهي را بر سرش گذاشت و خودش را امپراتور ناميد و سالها هم در آن کشور حکومت کرد؛ بعد هم نزديک هشتاد نود سال رژيمهاي سلطنتي - البته سلطنتهاي گوناگون و سلسله هاي مختلف - در فرانسه پابرجا بود که دائما در حال جنگ و ابتذال و فساد بودند! آن انقلاب به نسل سوم که هيچ، به نسل دوم هم نرسيد؛ چون پايه هاي انقلاب، پايه هاي سستي بود. امروز بعد از گذشت دو قرن، بعضيها در جمهوري اسلامي خجالت نمي کشند؛ مي آيند ايده هايي که در زمان خودش يک انقلاب را نتوانسته بود به سامان برساند، با تيتر درشت به انقلابيون ايران تقديم مي کنند، انقلابيوني که توانسته اند عظيم ترين انقلاب را با پايه هاي مستحکم به وجود بياورند و سالهاي متمادي آن را در مقابل طوفاني حفظ کنند.
انقلاب اکتبر شوروي هم به نسل سوم نرسيد. هنوز شش، هفت سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود که استالينيسم سرکار آمد؛ استاليني سر کار آمد که امروز در دنيا هر کس را بخواهند به گردن کلفتي و زورگويي و ظلم و بي ملاحظگي و دوري از انسانيت متهم کنند، به استالين تشبيه مي کنند! درست هم هست؛ استالين واقعا مظهر اين صفات بد بود. حکومت به اصطلاح کارگري که براي طبقات ضعيف تشکيل شده بود، به حکومت استبداد مطلق فردي تبديل شد! استالين حتي به حزب کمونيست هم که در نظام شوروي همه کاره بود، اجازه نمي داد که در زمينه هايي تصميم گيري کند. با آن وضعيت خشن و عظيم. استالين يک حکومت مطلقه ي سي و چند ساله را ادامه داد؛ هيچ کس هم جرأت نداشت اعتراض کند. شايد شما ماجراي آن تبعيدهاي عجيب را شنيده باشيد.
اولين کتابي که بعد از فروپاشي حکومت شوروي در تشريح اوضاع اختناق آميز دوران اتحاد جماهير شوروي منتشر شده، يک رمان است - الان اسمش يادم نيست - دو جلدش به فارسي ترجمه شده که من آن را خوانده ام؛ خيلي هم قشنگ نوشته و اوضاع آن زمان را تشريح کرده است؛ اين تازه مربوط به اوضاع بعد از استالين است که وضعيت کاملا فرق کرد، اما روش آن استبداد باقي ماند. بنابراين مسأله نسل دوم و سوم و اين حرفها نبود؛ همان اوايل کار، همه چيز از دست رفته بود.
اين کدام فلسفه است، با کدام انقلاب تطبيق شده و در کجا تجربه شده که نسلهاي سوم انقلاب، از انقلاب برمي گردند؟ نخير، اين بسته به اين است که ايده ي آن انقلاب چه باشد. اگر ايده هاي يک انقلاب بتواند نسل دوم و سوم و دهم را به خاطر اصالت و صحت خود قانع کند، آن انقلاب عمر ابدي خواهد داشت. ايده هاي انقلاب اسلامي، ايده هايي هستند که عمر ابد دارند. عدالتخواهي هيچ وقت کهنه نمي شود؛ آزادي خواهي و استقلال خواهي هيچ کهنه نمي شود؛ مبارزه ي با دخالت بيگانگان هيچ وقت کهنه نمي شد؛ اينها چيزهايي است که هميشه براي نسلها جاذبه دارد. تئوريسينهاشان نشستند، يافتند، ساده لوحها هم در اين جا باور کردند؛ گفتند نسل سوم انقلاب ايده ها را پس مي زند و چون جاذبه هاي انقلاب کم مي شود، ما نمي توانيم برويم انقلاب را از دست انقلابيون خارج کنيم و به دست خودمان بگيريم! «خودمان» يعني چه کساني؟ يعني آن کساني که قبل از انقلاب، سالها بر اين کشور مسلط بودند! من مي گويم اين فکر، بسيار ساده لوحانه و ابلهانه است. مطمئن باشند همان شور و هيجان و ايمان و عواطفي که در نسل جوان آن روز وجود داشت و توانست آن کار را بکند، در اين نسل جوان هم موجود است. بدانند هر سنگي به سمت انقلاب پرتاب کنند، کمانه مي کند و به سر و روي خودشان برمي گردد. انقلاب کهنه نمي شود و آتش آنگاه که با انبار پنبه ي پوسيده ي آنها درگير شود، هم تازه خواهد بود و خواهد سوزاند.
منبع: خود آگاهي جمعي در محيط هاي علمي(سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامي در دانشگاه اميرکبير)